شاید برگ های سبز وجودمان

شاید برگ های سبز وجودمان

حقیقت اینه که یه وقتا خودمون سخت میگیریم
همه چیزو الکی سختش میکنیم به ادما سخت میگیریم برای یه چیز به نام ایده ال
ایده ال واقعیو هیچکس تعیین نکرده
فقط چیزایی که دوست داریم شده یه چیز به نام ایده ال
نه به خودمون سخت بگیریم نه به ادما
خودمون باشیم
بذاریم اگه یه روز درباره ایده ال پرسیدن بگیم
هرکس ایده ال خودشه اگه بتونیم ایده ال همو بپذیریم و ایده ال خودمون باشیم تو ایده ال ترین حالت ممکنیم
اینجا ایده الای همه پذیرفته میشه اینجا یه مکان امن و کوچیکه برای اینکه خودمون باشیم و همدیگه رو بپذیریم
امیدوارم احساس راحتی کنین

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۵ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

سلام به همه  امیدوارم که حال همه خوب باشه و خلاصه اگه کسی امتحان داره امتحاناشو خوب بده( ازونجایی که خودم الان وسط امتحانام میدونم این دفعه سخت تره😂)

خب دفعه قبلی کتاب ملت عشقو معرفی کردم و احتمالا خیلیا خوندنش ولی اومدم که پی دی افشم بذارم که اگه کسی نخونده هم بخونه

 

https://imgurl.ir/uploads/n82903_-.pdf

 

راستی یچیزم بگم جدیدا شعر هم زیاد میخونم و معمولا چون  از معنی کردنم خوشم نمیاد زیاد شعر نمیخونم ولی جدیدا دارم شعر نو رو امتحان میکنم و میدونین شعرای نو خیلی پیچیده نیست و نکته قشنگی که داره اینه که بدون اینکه معنیش کنی حسش میره تو دلت و خیلی این قشنگه  پیشنهاد میکنم شعرای سهراب سپهری و قیصر امین پور رو حتما بخونین (  کتاب تنفس صبح قیصر امین پور رو خیلی پیشنهاد میکنم اگه شعر دوست دارین  )

 

Melody ...
۲۱ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خب یه بار دیگه سلام 

اوضاع خوبه؟ امیدوارم که همه چی خوب باشه

کتابی که میخوام معزفی کنم این دفعه ملت عشقه چندماه پیش خوندمش ولی این یکی خیلی باهاش اوکی نبودم اما کتاب معروفیه و امروز رو دیوار یجایی اسمشو دیدم و خواستم اینو معرفی کنم شما شاید ملت عشقو یجا به نام ۴۰ قانون عشق هم ببینین دوتاش یکین

داستان در مورد یه زنه با چند تا بچه و یه شوهر که دندانپزشکه شوهرش یه شبا نمیاد خونه و زنه فک میکنه شوهرش با یکی دیگس البته خیلیم انگار مهم نبود براش چون واقعا دیگه چیزی به نام عشق بینشون نمونده بود و فقط از سر اجبار باهم زندگی میکردن 

یه روز یه شغل گیر میاره و شغلش یجورایی انگار ویراستاره میاد یه کتابو میخونه که ببینه چجوره و اینا اول میخواد نخونتش ولی بخاطر کارش مجبود میشه اینو بخونه داستان در مورد یکیه به نام شمس تبریزی که یه عارفیه و دنیارو گشته قبل اینکه بمیره میخواد چیزایی که ازین دنیا فهمیده رو به یکی دیگه بگه و مسیرش به مولانا میخوره این خانم که به عشق باور نداشته با این کتاب به عشق اعتقاد پیدا میکنه

این کتاب یخورده 

نمیدونم اینو توصیه کنم یا نکنم ولی اگه خوندینش سعی کنین به دید عارفانه بهش نگاه کنین  اینو دوستام پیشنهاد کرده یودن ولی جوری که تعریفش کردن ماجرا عاشقانه بوده 

از طرفی مولانا یه کتاب داره به نام دیوان شمس که خطاب به شمسه و قالب شعراش توی این کتاب بیشتر رباعی و غزل بوده و اره اینو بیشتر به چشم عارفانه سعی کنین ببینین نه عاشقانه البته خود عشق بخشی از عرفانه که یکم ماجراش پیچیده هست  

ولی به تنهایی کتاب بدی نیست اما شاید با این همه معروفیتش گزینه های بهتری هم در دسترس باشه

Melody ...
۱۹ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خب اول از همه میخواستم برای این کتابم عکسشو بذارم ولی خب سایت یکم داره اذیت میکنه پس برای این موضوع شرمنده 

داستان این کتاب اینجور که معلومه واقعیه در مورد یه نویسنده س  که  مریضه و روز به روز داره حالش بدتر میشه( سل داره) و یه روز تو پارک قدم میزنه و یه دختریو میبینه که داره گریه میکنه  ازش میپرسه چی شده و دختره میگه عروسکمو گم کردم (اسم عروسک بریجیداعه)  و این نویسنده داستان برای خوشحال کردن دختره میگه من میدونم عروسکت کجاست عروسکت رفته مسافرت دختره مبگه تو چطور میدونی اونم میگه من ناما رسون عروسکام 

داستان ازینجا شروع میشه و هر روز این نویسنده برا دختره از طرف بریجیدا نامه مینویسه تا دختره رو خوشحال کنه و اینجور باهم دوست میشن 

داستان تقریبا کوتاهیه و من تو نیم ساعت تمومش کردم 

کتاب انگار میبرتت تو بچگیت و شاید یه سری خاطراتتونو زنده کنه 

پی دی افشم میذارم که بخونین یه بخششو 

متاسفانه کافکا یه سال بعد به خاطر مریضیش میمیره و در واقع نویسنده این کتاب کافکا نیست 

https://imgurl.ir/uploads/e667404____.pdf

راستی یچیزی دوست دارم شماهم یسری کتاب خوب معرفی کنین که بذارم (البته قبلش اونو میخونم) پس اگه کتابی هست که خیلی دوست دارینو به بقیه پیشنهادش میکنین لطفا بنویسین

Melody ...
۰۹ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خب خب بلاخره اینم تمومش کردم کتاب خیلی فوق العاده بود ازونایی که میتونم بازم بخونمش ولی یه مشکل داشت که نمیشد یه جاها بفهمی که این حرفو کدوم شخصیت میزنه و یا در مورد کیه وگرنه کتاب کاملو قشنگی بود 

کتاب ۲ بخش داره بخش اول درمورد یه خانمه به اسم سوفی  تو فرانسه تو زمانی که نازی ها( همون المانیای الان) همه جارو تصرف کردن و شوهرش و شوهر خواهرش رفتن جنگ  و خودش و خواهرش با بچه ها موندن تو هتلی که درواقع ماله پدرشونه و بهشون به ارث رسیده  فرمانده المان میادو دستور میده که این هتل تبدیل بشه یه محل برای غذاخوردن سربازا و ایناهم باید رسیدگی میکردن بهشون و سوفی مجبوره از خانوادش در مقابل دشمن محافظت کنه هرچند اتفاقای خوبی براش نمیوفته و در نهایت از فرانسه منتقل میشه به انگیس 

بخش دوم در مورد یه زنه به اسم لیو که تو لندن زندگی میکنه یه شوهر داشته به اسم دیوید که تو داستان مرده و لیو مجبوره با نبود اون بسازه و اتفاقای زیادی براش میوفته 

حالا این دوتا چه ربطی بهم دارن؟ شوهر سوفی یه نقاش بوده و اون زمان ازش یه نقاشی خاص کشیده بوده و توی داستان لیو شوهرش یه نقاشی از یه زن بهش میده که ماله فرانسه بوده و تو زمان جنگ المان به انگلیس منتقل میشه فک کنم فهمیدین این نقاشی چیه و اسم این نقاشی چیه؟ دختری که رهایش کردی 

در مورد نویسنده هم که حرفی نمیزنم کتاباش خیلی معروفه اگه کتاب من پیش از تو رو خونده باشین باید بدونین کیو میگم( اتفاقا من پیش از تورو پی دی افشو دارم و جز لیستمه که بخونمشو اینجا بذارم)

داستان خیلی زیاد قشنگه و جز پیشنهادیامه بهتون

تلاش میکنم تا امروز براتون یه مقدارشم پی دی اف کنم تا بخونینش 

Melody ...
۰۲ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میدونین زمانی که بچه بودم همیشه سر اول بودن دعوا داشتم میخواستم یجورایی تو همه چی اول باشم

اولین کسی که اماده میشه 

اولین کسی که غذاشو میخوره 

اولین کسی که نقاشیشو تموم میکنه و خیلی چیزای دیگه که دوست داشتم توشون اول باشم

کم کم بزرگتر شدم و فهمیدم دیگه از اول بودن خوشم نمیاد از اول بودن خجالت میکشم هنوزم که بزرگتر شدم ازین بدم میاد که نمره اول کلاس باشم چیزایی که بلدمو تا کسی دستشو بالا نبره منم دست بالا نمیبرم  حتی توی خونه بدم میاد اولین نفری باشم که اماده میشه اولین کسی که بیدار میشه از همه ایناها بدم میاد و دیگه دوست ندارم عین قبل اول باشم 

پس تبریک عیدمم گذاشتم یکم بگذره تا نفر اول نباشم هزچند میدونم یکم زیادی گذاشتم و احتمالا الان اخرین نفریم که میخواد عیدو تبریک بگه ( از اخر بودنم بدم میاد) 

خلاصه همه اینا برای این بود که بیام تبریک بگم سال جدیدو 

میدونین یه روز یکی‌چیز خوبی بهم‌گفت اون گفتش که ما در واقع شروع سال جدیدو جشن نمیگیریم چون این جشن به خاطر پایانه  و این یه جور پاداشه برای خودمون که سال رو بخوبی تموم کردیم و بلاخره به یه سری چیزا رسیدیم و همینطور یه چیزاییو از دست دادیم  امیدوارم که جشن پایان سال خوبی گرفته باشین و بیاین تمام تلاشمونو بکنیم تا اخر اسفند همین سال که خواستیم پایان این سال هم جشن بگیریم خوشحال باشیم به خاطر اینکه تسلیم نشدیم و تلاش کردیم بیاین اونقدر تلاش کنیم برای همه چیز که جا برای یه ذره پشیمونی هم نمونه 

اگه میخوایم حرفی به کسی بزنیم تو دلمون نمونه 

اگه میخوایم کاری انجام بدیم انجامش بدیم تا حداقل پشیمون نباشیم  

راستش همیشه تلاشمو کردم که پشیمونی نداشته باشم ولی چند تا پشیمونی تو دلم از گذشته مونده و این همش به خاطر کاراییه که نکردم و حرفاییه که نزدم نه کارا و حرفایی که کردم و زدم پس بیاین تلاش کنیم تا اگه امسال قرار باشه چشمامونو ببندیم و یه خواب طولانی داشته باشیم تو قلبمون هیچی باقی نمونه 

عیدتون مبارک

Melody ...
۰۲ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر