شاید برگ های سبز وجودمان

شاید برگ های سبز وجودمان

حقیقت اینه که یه وقتا خودمون سخت میگیریم
همه چیزو الکی سختش میکنیم به ادما سخت میگیریم برای یه چیز به نام ایده ال
ایده ال واقعیو هیچکس تعیین نکرده
فقط چیزایی که دوست داریم شده یه چیز به نام ایده ال
نه به خودمون سخت بگیریم نه به ادما
خودمون باشیم
بذاریم اگه یه روز درباره ایده ال پرسیدن بگیم
هرکس ایده ال خودشه اگه بتونیم ایده ال همو بپذیریم و ایده ال خودمون باشیم تو ایده ال ترین حالت ممکنیم
اینجا ایده الای همه پذیرفته میشه اینجا یه مکان امن و کوچیکه برای اینکه خودمون باشیم و همدیگه رو بپذیریم
امیدوارم احساس راحتی کنین

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

خب اول از همه میخواستم برای این کتابم عکسشو بذارم ولی خب سایت یکم داره اذیت میکنه پس برای این موضوع شرمنده 

داستان این کتاب اینجور که معلومه واقعیه در مورد یه نویسنده س  که  مریضه و روز به روز داره حالش بدتر میشه( سل داره) و یه روز تو پارک قدم میزنه و یه دختریو میبینه که داره گریه میکنه  ازش میپرسه چی شده و دختره میگه عروسکمو گم کردم (اسم عروسک بریجیداعه)  و این نویسنده داستان برای خوشحال کردن دختره میگه من میدونم عروسکت کجاست عروسکت رفته مسافرت دختره مبگه تو چطور میدونی اونم میگه من ناما رسون عروسکام 

داستان ازینجا شروع میشه و هر روز این نویسنده برا دختره از طرف بریجیدا نامه مینویسه تا دختره رو خوشحال کنه و اینجور باهم دوست میشن 

داستان تقریبا کوتاهیه و من تو نیم ساعت تمومش کردم 

کتاب انگار میبرتت تو بچگیت و شاید یه سری خاطراتتونو زنده کنه 

پی دی افشم میذارم که بخونین یه بخششو 

متاسفانه کافکا یه سال بعد به خاطر مریضیش میمیره و در واقع نویسنده این کتاب کافکا نیست 

https://imgurl.ir/uploads/e667404____.pdf

راستی یچیزی دوست دارم شماهم یسری کتاب خوب معرفی کنین که بذارم (البته قبلش اونو میخونم) پس اگه کتابی هست که خیلی دوست دارینو به بقیه پیشنهادش میکنین لطفا بنویسین

Melody ...
۰۹ فروردين ۰۲ ، ۰۱:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خب خب بلاخره اینم تمومش کردم کتاب خیلی فوق العاده بود ازونایی که میتونم بازم بخونمش ولی یه مشکل داشت که نمیشد یه جاها بفهمی که این حرفو کدوم شخصیت میزنه و یا در مورد کیه وگرنه کتاب کاملو قشنگی بود 

کتاب ۲ بخش داره بخش اول درمورد یه خانمه به اسم سوفی  تو فرانسه تو زمانی که نازی ها( همون المانیای الان) همه جارو تصرف کردن و شوهرش و شوهر خواهرش رفتن جنگ  و خودش و خواهرش با بچه ها موندن تو هتلی که درواقع ماله پدرشونه و بهشون به ارث رسیده  فرمانده المان میادو دستور میده که این هتل تبدیل بشه یه محل برای غذاخوردن سربازا و ایناهم باید رسیدگی میکردن بهشون و سوفی مجبوره از خانوادش در مقابل دشمن محافظت کنه هرچند اتفاقای خوبی براش نمیوفته و در نهایت از فرانسه منتقل میشه به انگیس 

بخش دوم در مورد یه زنه به اسم لیو که تو لندن زندگی میکنه یه شوهر داشته به اسم دیوید که تو داستان مرده و لیو مجبوره با نبود اون بسازه و اتفاقای زیادی براش میوفته 

حالا این دوتا چه ربطی بهم دارن؟ شوهر سوفی یه نقاش بوده و اون زمان ازش یه نقاشی خاص کشیده بوده و توی داستان لیو شوهرش یه نقاشی از یه زن بهش میده که ماله فرانسه بوده و تو زمان جنگ المان به انگلیس منتقل میشه فک کنم فهمیدین این نقاشی چیه و اسم این نقاشی چیه؟ دختری که رهایش کردی 

در مورد نویسنده هم که حرفی نمیزنم کتاباش خیلی معروفه اگه کتاب من پیش از تو رو خونده باشین باید بدونین کیو میگم( اتفاقا من پیش از تورو پی دی افشو دارم و جز لیستمه که بخونمشو اینجا بذارم)

داستان خیلی زیاد قشنگه و جز پیشنهادیامه بهتون

تلاش میکنم تا امروز براتون یه مقدارشم پی دی اف کنم تا بخونینش 

Melody ...
۰۲ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

میدونین زمانی که بچه بودم همیشه سر اول بودن دعوا داشتم میخواستم یجورایی تو همه چی اول باشم

اولین کسی که اماده میشه 

اولین کسی که غذاشو میخوره 

اولین کسی که نقاشیشو تموم میکنه و خیلی چیزای دیگه که دوست داشتم توشون اول باشم

کم کم بزرگتر شدم و فهمیدم دیگه از اول بودن خوشم نمیاد از اول بودن خجالت میکشم هنوزم که بزرگتر شدم ازین بدم میاد که نمره اول کلاس باشم چیزایی که بلدمو تا کسی دستشو بالا نبره منم دست بالا نمیبرم  حتی توی خونه بدم میاد اولین نفری باشم که اماده میشه اولین کسی که بیدار میشه از همه ایناها بدم میاد و دیگه دوست ندارم عین قبل اول باشم 

پس تبریک عیدمم گذاشتم یکم بگذره تا نفر اول نباشم هزچند میدونم یکم زیادی گذاشتم و احتمالا الان اخرین نفریم که میخواد عیدو تبریک بگه ( از اخر بودنم بدم میاد) 

خلاصه همه اینا برای این بود که بیام تبریک بگم سال جدیدو 

میدونین یه روز یکی‌چیز خوبی بهم‌گفت اون گفتش که ما در واقع شروع سال جدیدو جشن نمیگیریم چون این جشن به خاطر پایانه  و این یه جور پاداشه برای خودمون که سال رو بخوبی تموم کردیم و بلاخره به یه سری چیزا رسیدیم و همینطور یه چیزاییو از دست دادیم  امیدوارم که جشن پایان سال خوبی گرفته باشین و بیاین تمام تلاشمونو بکنیم تا اخر اسفند همین سال که خواستیم پایان این سال هم جشن بگیریم خوشحال باشیم به خاطر اینکه تسلیم نشدیم و تلاش کردیم بیاین اونقدر تلاش کنیم برای همه چیز که جا برای یه ذره پشیمونی هم نمونه 

اگه میخوایم حرفی به کسی بزنیم تو دلمون نمونه 

اگه میخوایم کاری انجام بدیم انجامش بدیم تا حداقل پشیمون نباشیم  

راستش همیشه تلاشمو کردم که پشیمونی نداشته باشم ولی چند تا پشیمونی تو دلم از گذشته مونده و این همش به خاطر کاراییه که نکردم و حرفاییه که نزدم نه کارا و حرفایی که کردم و زدم پس بیاین تلاش کنیم تا اگه امسال قرار باشه چشمامونو ببندیم و یه خواب طولانی داشته باشیم تو قلبمون هیچی باقی نمونه 

عیدتون مبارک

Melody ...
۰۲ فروردين ۰۲ ، ۱۶:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خب میخوام اول یه سلام کنم به همه و یه جورایی تشکر کنم بابت اینکه منتظر موندین  کتابی که گفته بودم دارم میخونمو هنوز دارم میخونم البته بخش اولش تموم شده و هنوز نصفش مونده نزدیک 500 صفحه بود و الانم که تو دوران جمع بندی کل دهمم پس خیلی وقت ازاد نداشتم که بخونمش ولی در کل تا اینجا خیلی داستان خوبی داشت و حتما بعد خوندنش معرفیشو میذارم 
فعلا یه کتاب دیگه اومدم که معرفی کنم احتمالا اسمشم شنیدین این کتابو یه نویسنده فرانسوی نوشته درمورد یه مرد خیلی پولدار و خدمتکار جدیدشه اون یه ادم فوق العاده برنامه ریزه ازینا که برا ساعت ساعت زندگیشون یه روتین خاص و البته خشک و انعطاف ناپذیر دارن یه شب با دوستاش سر تمام داراییش شرط میبنده که دور دنیارو وتوی 80 روز طی کنه و البته اینا تو زمانی زندگی میکردن که هواپیمایی درکار نبوده و با کشتی و قطار سفر میکردن (شاید به ظاهر یه دیوونگی محض بیاد ولی اون کاملا مصمم رو همه چیزش شرط میبنده تو همین حین پلیس هم به دلایلی دنبالشه ) 

داستان خیلی دراز نیست و یه روزه تمومش میکنین ولی خیلی بالا و پایین داره تو داستان یعنی شاید به خاطر هیجانی که داره نمیتونی زمین بذاریش 

 

https://imgurl.ir/uploads/t60059_DorDonyaDarHashtadRoozwww_IraniData_com.pdf

اینم لینک دانلودش برای یه روز عصر بذارین بخونینش 

Melody ...
۲۲ اسفند ۰۱ ، ۱۷:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💬 من دلیل نصف کارایی که مردم انجام میدن رو نمیدونم و با نصف دیگه کاراشون هم مخالفم 

💬 حافظه چیزی بود لغزنده مثل خزه روی یک سطح خیلی لیز و خیلی راحت میتوانست تعادل کسی را بهم بزند و بر زمین بیندازدش 

💬 پرسید: درمون میشه؟ خواهر ایگناتیا خندید : وای انتین بامزه ! هیچ درمونی واسه اندوه نیست

💬 شاید همه دنیا با بدجنسی و دروغ مسموم شده باشه و بهتره الان اینو یاد بگیریم‌

💬 چون تو نمیبینیش دلیل نمیشه که وجود نداشته باشه بیشتر چیزای خارق العاده دنیا نامرئی ان  اعتماد کردن به اینا تورو قوی تر و شجاع تر میکنه

💬 قلب لونا سمت قلب مادربزرگش کشیده میشد ایا عشق هم یک قطب نما بود؟ 

💬 هیچ محدودیتی واسه احساساتی که قلب میتونه تو خودش جا بده وجود نداره 

💬 الان میدونم که جدا شدن از خاطرات باید خیلی بد باشه

💬 عشق من تقسیم نمیشه چند برابر میشه 

اینو میدونم یکم دیر گذاشتمش و اصلا جمله های این کتابو یادم رفته بود که بذارمش 

فعلا کتاب جدید نمیذارم چون دارم یکیشونو میخونم که ماله انتشارات فانوس دانشه تا حالا ازین انتشارات کتاب نخوندم داستان بیشتر مثل کتاب دزیره هست و اتفاقا یه بخش داستان تو فرانسه هست  اگه خوندم و خوشم اومد ازش پی دی افشو میذارم که شماهم بخونینش 

Melody ...
۱۰ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دقت کردین چقدر عصر جمعه ها دلگیره؟
همیشه خوابم این موقع ها
 ولی
 انگار یچیز انداختن تو دلم که زیادی براش سنگینه
 نمیدونم چمه
 درواقع نمیدونم دلم چشه
اون همیشه غمگینه
همیشه درد داره
 بهش گفتم همه چیو فراموش کنه

 ولی دردش انگار اون دردی نیست که فکر میکردم
یه چیز بدتره
 عمیق تره

 و بدتر از اون حتی نمیدونم چیه
شاید یادم نمیاد که مشکل از کجاست
ولی اون اذیت میکنه
براش کتاب خوندم
 بردمش بیرون که هوا بخوره
چیزای قشنگ براش کشیدم
ولی هیچی اونو راضی نمیکنه
 اون همیشه درد میگیره
و من نمیتونم جلوشو بگیرم 

 

اتفاقی غروب جمعه رو دیدم و حسم رو نوشتم ولی دیدم ازش خوشم اومد ربطی به کتاب نداره یه چیز همینطوریه 

قاعده و قوانین مهمه ولی به نظرم خوبه یه وقتا به چیزای غیر از موضوع اصلی هم اشاره کنیم مگه نه؟

Melody ...
۰۵ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 این کتابو تازه خوندمش و توی 3 روز اونم تو مسافرت تمومش کردم با اینکه تو گوشی داشتم میخوندم و خسته بودم نمیشد اینو زمین گذاشت  

داستان تو یه شهری اتفاق میوفته که اول هرسال کوچیکترین بچه رو قربانی میکنن برای جادوگری که درواقع تو خود شهره و یه جادوگر خیالی ساخته که اگه اول هرسال بچه هاشونو ندن جادوگر میادو همه چیو نابود میکنه یه جادوگر هست که وقتی همچین چیزیو میبینه اول هرسال میاد و بچه رو میبره تو یه سرزمینی که مردم خیلی بچه میخواستنو اینا شخصیت اصلی داستان که اسمش لوناعه جز همین قربانیاس و جادوگر اشتباهی به جای اینکه از نور ستاره بهش بده نور ماه رو میده که قدرت جادویی خیلی زیادی داره و جادوگر تصمیم میگیره که مراقب این دختر باشه تا زمانی که بتونه از جادوی ماه به درستی استفاده کنه

 

داستانش بیشتر در مورد نیروی امیده که میتونه تا چه حد تو بدترین شرایط به همه زندگی ببخشه و تحمل رو زیاد کنه و اینکه چقدرم هستن که این امید رو از تو میگیرن ولی تو نباید به حرف اینا باشی و خوبه که راهیو پیش بری که درسته

 

 

 https://www.porteghaal.com/uploads/%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%DB%8C%20%DA%A9%D9%87%20%D9%85%D8%A7%D9%87%20%D8%B1%D8%A7%20%D9%86%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%AF.pdf

اینم عین همیشه خلاصه کتاب که بخونینش 

 

 

Melody ...
۰۵ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر